*********************** افسوس شب و زیبایی ماه شب و دلتنگی و خواب شب و بیداری و راز... و در این مغلطه از بودن و رفتن،خواندن! هیچ کس ،یاور تنهایی مهتاب نشد تا پلنگ سر شوق آمده در کوه هراسان نشود! هر کسی در پی خود بود و صفای دل خود هیچ کس، در صدف زندگی برگ گلی نغمه خوان سحری را نشنید! چشم بینای شفق را که ندید آنکه از کوچه تنهایی صد ساله، پریشان می جست کودکی بود و پرستوی به خون آلوده! سفر تلخ پر از حادثه را بیگمان راه فراوان جستند زندگی را ،راه در طلعت و سور افشردند و حکایت هایی از سر جبر. ولی ای دوست در این ظلمت بی عاطفه انگار ، سراب همه ی ثانیه ها تیر باران شدن خاطره هاست! کاشکی سینه ی مهتاب و پلنگ تا سحر ، معبد گل های شکوفا می شد! کاشکی جنگل مینا میشد آنچه از نور، در این حادثه گل باران شد. آه... کاشکی عشق، فراوانی روئیدن هر مزرعه بود!!! ***********************
درست مثل زیر باران ماندن . خیس شدن .
از خدا خواستم مصائب مرا حل کند
8508 بازدید
10 بازدید امروز
0 بازدید دیروز
16 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian